لحظه های فراموش شده !

« من مشتاقانه در انتظار زندگی جاودان خویشم !

چرا که آنجا با شعر های نانوشته و

                                        تصاویر نقاشی نشده خویش روبرو خواهم شد!»

  • جبران خلیل جبران


دیشب داشتم شعر میگفتم ! شعر خیلی قشنگی بود ! شاید بگم اگر گفته بودم بدون اغراق بهترین شعر زندگی من میشد ... اما پدرم یهو سر رسید و یک حرفی زد که اعصابم شدید خورد شد و هرچی تو سرم بود پرید ! دوبیت از شعر که گفته شد :


زلفت به باد دادی ، ما را به دست باده

                                                 با باد رفتی ای دوست ، ما از پی ات پیاده

گفتم که راه صعب است ، گفتی که هست هموار

                                                 وا مانده ام کنون در هموار صعب جاده


بعد این فکر به ذهنم رسید که چقدر از این شعر ها گفته نشده ! چقدر از حرف ها گفته نشده ! چقدر کارها و تصمیمات میشد گرفته بشه که نشده ...


شاید اگر دیشب اون شعر رو گفته بودم تحول بزرگی توی زندگی ادبی من اتفاق میافتاد ! شاید اگر اون روز که دختری بهم ابراز علاقه کرد حرفای دلم رو زده بودم خیلی چیزا توی زندگیم فرق میکرد ! شاید اگر بعضی تصمیمات رو زودتر یا دیرتر گرفته بودم زندگیم خیلی بهتر یا خیلی بدتر میشد !


«در تمام لحظه های زندگیمان چیز هایی هستند که میتوانستند رخ دهند اما رخ نمیدهند ! لحظه هایی جادویی وجود دارند که درک ناشده میگذرند و - ناگهان - دست سرنوشت جهان ما را دگرگون میکند ! »

  • پائولو کوئلیو

بیاین قدر لحظه هامون رو بدونیم ! اینقدر فکر نکنیم که اگر فلان کنیم چنان میشه و اگر بهمان کنیم چنین ! بذارین لحظه هاتون اونجوری که طبیعت میگه بگذره ! حرفاتون رو بزنین ! شعرهاتون رو بگین ! قصه هاتون رو بخونین ! بذارین تصمیمات گرفته بشه ! وقت رو هدر ندین ! نگین شاید پشیمون بشم ! پشیمونی هم جزئی از زیبایی لحظاتتمونه ... !


سهراب !


پ.ن : آهنگ روی وبلاگ یک اتود از آهنگ «پائیز» از ساخته های خودمه ! البته گفتم که اتوده ! کامل نیست !


نامه ای به خدا

سلام خدا ...

امیدوارم حالت خوب باشد ! من خوبم ! ملالی نیست جز حضور شما ....


امروز مینویسم تا حرف هایی که مدت ها در دلم مانده بود را بزنم ! حرف هایی ناگفتنی که امروز گفته میشوند ...


من انسانم ، بزرگترین آفریده تو ... اشرف مخلوقات (!) ... انسانی که سالها با یادتو و فکر حضور تو با زندگی نابسمانش کنار آمد. تو در قلب این انسان بودی ، قبلی که با رنج و اندوه بسیار تکمیل شده بود ... رنج هایی که این انسان از دهشت آنها به تو پناه می برد ...


اما امروز من خوشحالم ... خوشحالم و میدانم دلیل تمامی ان رنج ها تو بودی ... تو ! خدایی که من ناآگاهانه باور داشتم !


میگفتند من ساخته و آفریده خدا هستم ! خدا ؟ کدامین خدا ؟ خدایی که وجود ندارد ؟ خدایی که در اوج رنج و درد دست آفریده اش را نمیگیرد ؟ خدایی که رحمان و رحیم است اما بدتر از شیطان رجیم ؟ خدایی که بخشند است و نمی بخشاید ؟ خدایی که مهربان است و دست مهری دراز نمیکند ؟ من چنین خدایی نمخواهم ...


امروز مینویسم ، در جایی که ده ها نفر از دوستانم آن را بخوانند ، عوام آن را بخوانند ، و بدانند ، خدایی که میپرستیم دست نوجوان داغدیده رنج کشیده ای را نمیگیرد ! خدایی که میپرستیم دستگیر نیست ، دست انداز است !!!(!)


می گفتند من ساخته و آفریده تو هستم ! اما نه ! تو وجود نداری ! تو ساخته و آفریده ذهن بشر هستی ! بشر ، خلاق ترین مخلوقت ! کسی که توانست با ذهنش موجود بی نام و نشانی بیافریند که تمام سختی ها ، اشتباهات و مشکلات مسیر زندگی اش را به گردن اون بیاندازد ، البته احتمالا این هم خواست خدا بوده (!)


و تو چه میکنی ؟ مرا رنج میدهی تا چه شود ؟ تا خوبی هایم در رنج ها حل شود و دوستانم را از اطرافم بپراکنم ! تا خودم رو موجودی غمدیده ، عصبانی و شهرآشوب نشان دهم ؟ تو پست فطرت ترین موجود ساخته ذهن بشری ! و فقط تو نیستی ... تمام عالم هستی ات ساخته ذهن بشر است ! اگر بشر فکر میکرد پرنده به جای پرواز شنا میکند تا قیام قیامت نابهنگام تو پرنده برای نوع بشر شنا می کرد و ماهی پرواز و اگر بشر صدای سگ را چهچه تلقی می کرد چه کسی از صدای دل انگیز سگ ناراحت میشد ؟ میبینی ! همه اینها فقط و فقط و فقط ساخته ای از ذهن بشری است که تو نیافریدی ! طبیعت او را آفرید !!!!


تو آن بالا برای چه نشسته ای ؟ خدا (خودت!) میداند که چقدر گناه های نابخشودنی انجام داده ای و کسی ندیده است ! زئوس ، خدای یونانی ده ها فرزند از حاصل ازدواج های نامشروعش با زنان زیبا روی زمینی داشت ! تو چند گناه نامشروع در پرونده سیاه و کثیفت ثبت کرده ای ؟


میدانی ... یکی از فیلسوفان نوع بشر که ما ان را در زبان بی زبانی خودمان «جبران خلیل جبران» مینامیم میگوید : « جامعه بشری هفتاد قرن تسلیم شریعت های فاسد شد و نتوانست شریعتهای جاودان علوی اولیه را درک کند ! »


و به راستی پرستش تو جز فساد نبود ! و آن شریعت های اولیه همان هایی هستند که زئوس ، خدای خدایان را به حق ! ، کافر فاسد شهوتران میخوانند !


بار ها در مورد روز محشر و قیامت تو شنیده ام ! محشر امروز است ! محکمه الهی اینجاست !

به من گفته اند روز محشر در حضور خدا حاضر میشوم و تمام اعضا و جوارح من و دیگران به حرف میآیند و به گناهان خود اعتراف میکنند ! و...


... و من امروز در حضور تو هستم ، با دلی که از تو جداست ! و امروز روز محشر است ! میبینی ؟ دست های من میگویند چندین بار برای خدایی که نیست کمک کرده اند! چشمانم میگویند چندین بار به آیه های آن فرستاده دروغین نگریسته اند ! پیشانی ام خدا ! او فریاد میزند که چندین بار با یاد تو به سردی مهر ساییده شده و تو نبودی .... میبینی ؟ من گناه نکرده ام !


اما اعضای تو چه میگویند ؟ چشمانت میگویند چندین بار گرسنه ای بر زمین خاکی ات دیدی و روزی اش نرساندی ! دست هایت به پشتیبانی ناعادلان مال اندوز شهادت میدهند و به فرستادن رنج ها بر سر گرسنگان مظلوم ! میبینی ؟ گوش هایت به شنیدن صدای فریاد کمک خواه مردمانی گواهی میدهند که هیچیک دست محبتی بر سرشان ننشست ! و پیشانی ات ، پیشانی ات به سایش بی دریغ بر بالشت های آن عرش الهی گواهی میدهند ! و تو خواب بودی ...


با من بگو ، در حالی که من رنج می بردم و تو را باور داشتم ، درحالی که دستگیر مردمانی میشدم که در انتظار تو فاجعه میخوردند و مینوشیدند ، در آن حریم مقدست حرمسرای چندین زن بدکاره را مهیا ساختی ؟


و امروز روز محشر است ! و من به بهشت میروم ! بهشتی که تو وعده دادی ! بهشتی که وجود ندارد اما نیک ... من در بهشت می زیم ! این جهان بهشت من است با تمام زیبایی ها ، رنج ها ، شادی ها و زشتی هایش ...


و تو باید به جهنمی که وجود ندارد بروی ... گرچه تو نیز در جهنی ... جهنی که که خودساخته ای ! جهان مثلا آفریده ات که به دست انسان فتح و ویران میشود ...


تو دیگر در قلب من جایی نداری ! تو به درد هیچ جای زندگی من نمیخوری ! من امروز افتخاری میکنم که انسانم و انسان ، بالاتر و ارزشمند تر از خدا - که خود آفریده ذهن انسان است - بزرگترین موجود جهان هستی است ! تمام عرفا و فیلسوفانت هم این را گفته اند ، حیف که مردمی که آفریدی سطحی نگرند !!!!!


دوستم سلام میرساند ، میپرسد چرا به او سر نمیزنی ... میدانی ؟ او هم مانند دیگران دیگر به دنبال تو میگردد و تو را نمیابد !! او نیز دیگر تو را باور ندارد !!!


رنج کشیده باشی ... آفریننده تو ... سهراب !

یکسال گذشت ... زادروز پر سیمرغ ...

یکسال گذشت ... یکسال پیش در همین روز من تصمیم گرفتم ! تصمیمی که در قالب یک شعر در پست اولم هک کردم :



در میان همه و هیچ ، خود آواره کنیم ... جستنش را به فلک قصه همواره کنیم

پر سیمرغ بسوزیم ، فراخوانیمش .... تا که با یک نگهش مشکل خود چاره کنیم



این شعر رو مخصوص وبلاگ گفتم ... بعد ها هرجا خوندم مردم می پرسیدن یعنی چی ! دقیقا یعنی این :

ما همیشه در برزخی از دانستن همه چیز و هیچ چیز آواره ایم ، و به دنبال یک شناخت می گردیم ، یک حقیقت که به شخصیت و تفکر ما قالب بده و ما رو آروم کنه ! خیلی ها این رو در قالب خدا ، دین ، یا یک مذهب تموم میکنن ! بعضی ها این چیزا جواب ذهنشون رو نمیده ! منم یکی از اونها بودم ! اونوقت این افراد با خودشون عهد می کنن که با راه های خودساخته به این شناخت برسن ! یکسال از این عهد میگذره !



اون روز عهد کردم هرچی یادمیگیرم و میخونم بذارم تو وبلاگ تا غیر از دیگران ، خودم هم بدونم از کجا شروع کردم و به کجا رسیدم ! امروز عهد می کنم که (غیر از نوشته های معمول که قدیم هم میذاشتم ! ) تمام تفکرات خودم رو بنویسم ! یکسال یاد گرفتم ! شاید میخوام بقیه اش رو یاد بدم :

آنچه کردم کمکی قصه ناخوانده بس است ... بهر عالم همه این مردم وامانده بس است

شوق فریاد ، به دل می شکفد ، این یکبار ... همه افکار اسیر ز گلو رانده بس است



تغییرات اساسی دادم توی وبلاگ ! قالب ! عنوان ، و سبک کارم !



خوب بریم سراغ شام تولد !



«به دیده من چنین می نماید که هرچیز که هست نیک است ، چه مرگ ، چه زندگی ، چه خردمندی ، چه پاکی ، چه دیوانگی ! همه چیز بایسته است !»



(سیذارتا ، هرمان هسه )


این رو که خوندم بی اختیار به یاد یکی از اشعار خودم افتادم که در دی ماه ۸۶ گفتم و مفهومش تو همین مایه ها بود !!



عجب دنیای زیبایی ...

عجب دنیای زیبایی ...

گهی قرمز ، گهی آبی ، گهی همرنگ مهتاب و گهی رنگین و سرخابی

عجب دنیای زیبایی ...

گهی زنده ، گهی مرده ، گهی راهش به خود برده ، گهی آواز سرخورده

عجب دنیای زیبایی ...

گهی عاشق ، گهی غمگین ، گهی نالان ، گهی ننگین ...

عجب دنیای زیبایی ...

هزاران بار یک بوسه ، هزاران بار یک فریاد

فقط یکبار صدها درد ، فقط یکبار صد بیداد

عجب دنیای زیبایی ...

گهی رنگین ، گهی بیرنگ ...

گهی یاری ، گهی نیرنگ ...

گهی ماندن در این کوچه ، گهی رفتن از این دنیا ...

گهی زشت و پلید و بد ، گهی زیباتر از زیبا ...

عجب دنیای زیبایی ...

گهی پر از هزاران درد ، گهی مملوء ز اشک سرد

گهی آزاد از هر کس ، گهی آزاد از هر درد

گهی سالم ولی غمگین ، گهی نالان ولی خوشحال ...

گهی خوشحال و بس گریان ، گهی نومید از اقبال ...

عجب دنیای زیبایی ...

گهی آلام هم بستر ، گهی آفاق در ظلمت

گهی انسان سوار باد ، گهی باد از پی دولت

گهی خورشید تابان تر ، گهی سرد و زمین پر برف

گهی دنیا همه اشراق ، گهی در ظلمتی بس ژرف

عجب دنیای زیبایی ...

من و تو در پس کوچه ، میان عمق تنهایی ، در این کابوس رویایی ، شده مخمور زیبایی ..

عجب دنیای زیبایی ...

به کفر و حق و عشق و مرگ ، تا دنیا به پا باشد ، زمین زنده است ...

و این تنهایی آرام خورشید است در اوج سپهر مرگ ...

عجب دنیای زیبایی ...

به مرگ و هستی و هر داد و بیدادی جهان زنده است !

چنین زنده است انسان در میان هر غم و شادی ...

عجب دنیای زیبایی ...

پر از زشتی ، پر از بیداد ، پر از غم ها ، پر از فریاد ، پر از آلام یک پاییز ، پر از آفاق یک دریا ، پر از تنهایی خورشید ، پر از کابوس چون رویا ، پر از مرده ، پر از آواز سرخورده ، پر از عشق گره خورده ، پر از اشک شب مهتاب ، پر از گریه ، پر از ناله ، پر از سختی ...

ولی در اوج زیبایی ...

عجب دنیای زیبایی ...


واقعا این دنیا زیباست ! کی گفته زشته ؟ اینکه من غمگین میشم ! اینکه یک عزیزی رو از دست میدم و براش سوگوار میشم ! اینکه دلم براش تنگ میشه ! اینکه با بهترین دوستم دعوام میشه ! اینکه عاشق میشم ! اینها همش زیباست ! واقعا این دنیا بینظیره !!! اینها تفکرات فلسفی نیست ! این اعتقاد منه ! من این شعر رو در اوج غم و درست چند روز قبل از اینکه عزیزترین کسم رو از دست بدم گفتم ! بهش معتقدم ! همه چیز در این دنیا زیباست و ارزشش رو داره ! حتی تمام سختی ها و رنج ها !





آهنگ ایکاش از محسن نامجو رو برای وبلاگ قرار میدم ! البته یک قسمتش رو ! کاملش نیست ! و قسمتی از شعر در آستانه شاملو رو هم از شاملو به عنوان کیک براتون اینجا میذارم :



هرچند که غلغله آن سوی در زاده توهم توست ، نه انبوهی مهمانان

که آنجا ، تورا

کسی به انتظار نیست ...



که آنجا جنبش شاید ، اما جنبنده ای در کار نیست .



نه ارواح و نه اشباح و نه قدیسان کافورینه به کف

نه عفریتان آتشین گاو سر به مشت

نه شیطان بهتان خورده با کلاه بوقی منگوله دارش !

نه ملغمه ی بی قانون مطلق های متناهی.

تنها تو

آنجا موجودیت مطلقی

موجودیت محض ،

چرا که در غیاب خود ادامه میابی و غیاب ات

حضور قاطع اعجاز است.



گذارت از آستانه ناگزیر

فرو چکیدن قطره قطرانی است ،

در نامتناهی ظلمات .

دریغا ...

« ای کاش ، ای کاش ، ای کاش

                                قضاوتی ، قضاوتی ، قضاوتی

                                                              در کار ، در کار ، در کار

                                                                                        بود ! »



شاید اگرت توان شنفتن بود

پژواک آواز فروچکیدن خود را در تالار خاموش کهکشان های بی خورشید

چون هرّستِ آوار دریغ میشنیدی :

« کاشکی ، کاشکی ، کاشکی

                                    داوری ، داوری ، داوری

                                                              درکار ، درکار ، درکار ، درکار

                                                                                               .... »


{ ..... }



انسان زاده شدن تجسّد وظیفه بود :

توان دوست داشتن و دوست داشته شدن

توان شنفتن

توان دیدن و گفتن

توان اندوهگین و شادمان شدن

توان خندیدن به وسعت دل ، توان گریستن از سویدای جان

توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شکوه ناک فروتنی

توان جلیل به دوش بردن بار امانت



و توان غمناک تحمل تنهایی ...

تنهایی ...

        تنهایی ...

                تنهایی ... تنهایی عریان.



انسان دشواری وظیفه است.



{ .... }



دالان تنگی را که در نوشته ام

به وداع ،

           فراپشت می نگرم :



فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود

اما یگانه بود و هیچ کم نداشت .



به جان منت پذیرم و حق گذارم !

« چنین گفت بامداد خسته »





از کادوها (نظرها) پیشاپیش ممنون ! میخوام نظرات خودم رو در موارد مختلف تو این بلاگ بگم ! اگر کسی خواست نظر من رو در مورد موضوع خاصی بدونه متونه تو کامنت ها بگه تا در مورد اون موضوع بنویسم !



تولد وبلاگم هم مبارک !!!!

یک مقاله ...

چون دیگه چیزی برای گفتن پیدا نکردم یکی از  مقاله های قدیمی خودم رو گذاشتم .... در واقع این مقاله رو وقتی ۱۲ سالم بود نوشتم برای همین هم چیز بدرد بخوری نیست !

 (اساطیر شاهنامه و جستجوی منابع آنها )

اسطوره چیست ؟

اساطیر کلا افسانه های کهنی هستند که اکثرا وصف پهلوانان ، پادشاهان و خدایان یک سرزمین را می کنند و برای یک ملت ارزش هایی آئینی دارند.

دکتر برونو بتلهایم در کتاب « کاربرد های افسون » می نویسد : " اسطوره ها از آئین های تشریفاتی و کهن منشعب می شوند و یا بیان نمادی این آئین ها می باشند . اسطوره ها معمولا با غم به پایان        می رسند . " (برونو بتلهایم ،  کاربرد های افسون)

اساطیر کشور ما ایران ، اکثرا از دین زرتشتی سر چشمه می گیرند : اسفندیار که پهلوانی از دین زرتشت بوده و گویند به راستی زیسته و دین زرتشت را رواج داده و به همین دلیل به اسفندیار یعنی آفریده پاک و مقدس ملقب شده است؛ دیگر اسطوره ما در دین زرتشت پشوتن ، برادر اسفندیار است که گویند از بی مرگان بوده و بسیار به دین زرتشت خدمت کرده است؛ سیاوش مردی که بسیار مظلوم واقع شده و مردی پاک تینت است؛ گرشاسب دیگر انسان اسطوره ای در اوستا است که پهلوانی بی مانند بوده است ؛ از اساطیر غیر انسان در فرهنگ کهن فارسی می توان به سیمرغ ، ضحاک و اژدها اشاره کرد. سیمرغ که در زبان پهلوی سین مورک گفته می شد پرنده ای شفا بخش بود که بدنی بسیار عظیم داشت و بر درختی در دریای فراخکرت ( که احتمالا همان دریای تتیس یا خزر باشد ) سکنی داشت؛ سین در پهلوی به معنای مقدس و مورک همان مرغ یا پرنده ماست و منظور از سیمرغ هرگز سی مرغ نیست بلکه مرغ مقدس است. ضحاک همان آژی – دهاک است که نام موجودی بس قدرتمند بوده است که شکل ظاهری آن هرگز مشخص نیست؛  آژی معنای مار یا اژدها دهد و دهاک احتمالا همان اهریمن است. اژدها نیز در فرهنگ فارسی وجود دارد که البته بسیار با اژدهای دیگر فرهنگ ها متفاوت است؛ اژدهای ایران شکل ماری عظیم الجثه و احتمالا همیشه سبز رنگ را دارد که صورتش مانند صورت  تمساح است و از دهانش آتش تراوش می کند.(جهانگیری ، 1369)(شکوری،1385)

دیگر اساطیر ما مربوط به بعد از اسلام می شود که شامل اساطیر اسلامی و اساطیر شاهنامه است. اساطیر شاهنامه بیشتر شامل پهلوانان بی مانند می شود. سام بزرگ پهلوانی است که هم دوره  گرشاسب بوده. رستم پهلوانی بی مانند و زال پیری خردمند و بی مثال است.

اما اساطیر شاهنامه از کجا سر چشمه می گیرند؟

افرادی مثل اسفندیار روئین تن ،  پشوتن ، سیاوش ،  گرشاسب ، گشتاسب ، سیمرغ ، اژدها و اردشیر ریشه در فرهنگ اصیل ایران دارند و بیشتر از متون پهلوی و اوستا گرفته شده اند. اما بقیه اساطیر از کجا آمده اند ؟

در کتاب فردوسی و شاهنامه آمده است : " فردوسی در عین پیروی غیر مستقیم از « خداینامه » ، از منابع و مطالب اضافی استفاده کرده که نظم آرمانی منظومه را تامین می کند. "(مرتضوی ، 1364)

ما مطمئنیم که داستانی چون داستان رستم و سهراب در هیچ منبع دیگری به غیر از شاهنامه وجود ندارد و به احتمال زیاد فردوسی آن را از زبان یک دهقان نقل می کند :

 

به گفتار دهقان یکی داستان                                                                    بپیوندم از گفته ی باستان

 

همچنین « توجه به این نکته اهمیت دارد که فردوسی مصرحاً ، هم در مورد گرد آوری تمام شاهنامه و هم در مورد بعضی داستان های مستقل از دانندگان و راویان بزرگ یاد کرده است. » (مرتضوی ، 1364)

ما می دانیم که شاهنامه فردوسی مجموعه کاملی از اسطوره ها ، حماسه ها ، تاریخ ، فرهنگ و شعر فارسی است و نظیر آن در کل تاریخ ادبیات ایران یافت نمی شود. شواهد نشان می دهد که منابع فردوسی در گرد آوری این مجموعه عظیم لااقل شامل سه دسته بوده است :

1)      منابع رسمی تاریخ و نوشته هایی که تمام مورخان در زمان فردوسی از آنها استفاده می کرده اند. از آن جمله می توان خداینامه ها ، متون پهلوی دست نویس و  نوشته های سده های اول اسلام چون تاریخ طبری و نوشته های ابن الندیم و ابن مقفع نام برد.

2)      منابع مستقل داستانی مثل نوشته هایی در مورد رستم و پهلوانی های او و سام و گرشاسب و داستان سیاوش و بیژن و منیژه.

3)      روایات و داستان های پراکنده شفاهی که به شنیده های فردوسی و داستان های عامه مربوط می شود و برای تکمیل این مجموعه عظیم بسیار موثر بوده است. بطور مثال داستان رستم و سهراب که در مورد آن صحبت شد.(مرتضوی ، 1364)

اما احتمالات دیگری هم برای منایع این اثر بی مانند وجود دارد :

1)      برداشت داستان های حماسی و جنگ های عظیم از بزرگ ترین حماسه دنیا یعنی ایلیاد و ادیسه هومر نیز ممکن بوده است.(مرتضوی ، 1364)

2)      یکی از بزرگترین احتمالات برداشت فردوسی از اساطیر یونان باستان است. تشابهات زیادی در شاهنامه و  اساطیر یونان دیده می شود که می توان از آن جمله از شباهت رخش و اسبی به نام پگاز در اساطیر یونان نام برد و یا هفت خوان رستم که به احتمال زیاد در دوازده خوان هرکول ریشه دارد. (ژنه ، 1348)

3)      یکی دیگر از منابع احتمالی داستان های شاهنامه به داستان های عرب و اسلام بازمی گردد. می توان اینگونه گفت که ممکن است فردوسی از داستان های قوم عرب یا داستان هایی که در قرآن آمده الهام هایی گرفته باشد.

به هر حال تصوراتی در مورد منابع دیگر شاهنامه نیز بیان می کنند.

همچنین منابعی که فردوسی از انها در نوشتن شاهنامه کمک گرفته اکثرا منثور بوده پس فردوسی به چه دلیل آنها را به نظم در آورده است. نبوغ فردوسی برای خلق این اثر بی مانند قابل انکار نیست و اصرار او برای به کار بردن کلمات فارسی نیز همینطور. اما دلیل منظوم بودن اثر فردوسی هزگز مشخص نیست.

بعضی محققان معتقد به برداشت های فردوسی از آثار هومرند. مثلا حماسه بزرگ ادیسه که شاهکاری بی نظیر در تاریخ جهان است شباهت های فنی زیادی به شاهنامه فردوسی دارد. همین برداشت ها می تواند فردوسی را در به نظم در آوردن شاهنامه راهنمایی کرده باشد زیرا که آثار هومر نیز به صورت شعر نوشته شده است.(جمالی ، 1368)

همچنین اعتقادات فردوسی و هومر نیز اکثرا مشترکند. به طور مثال از مهمترین اعتقادات و گفته های مشترک آنها می توان از «عدل و داد» ، «انتقام» و «رواج یک سنت» نام برد. با بررسی آثار این دو نویسنده همچنین به تشابهات زیبایی شناسانه و اعتقادی دیگری نیز می توان دست یافت.(جمالی ، 1368)

به طور کلی می توان نتیجه گرفت :

(( فردوسی شاهنامه را از منابع مختلفی بدست آورده و چنان با مهارت آنها را به هم پیوند داده که قابل تشخیص نیستند ، قطعا اصلی ترین منابع فردوسی متون تاریخ ، داستان های مستقل ، و شنیده ها و روایاتی بوده که خود فردوسی به طور شفاهی جمع آوری کرده است. احتمال دارد که فردوسی در تالیف شاهنامه از اساطیر یونان و داستان های عرب نیز استفاده کرده باشد. همچنین قطعا برداشت هایی نیز از آثار هومر داشته است. ))

این نکته قطعی است که در تاریخ ایران هیچ اثری  به عظمت ، زیبایی و جامعی شاهنامه فردوسی نبوده و نخواهد بود . و مسلما اثری هم نیست که به آسانی فراموش شود :

 

بیافکندم از نظم کاخی بلند                                                                      که از باد و باران نیابد گزند

منابع :

بتلهایم ، برونو . (بدون تاریخ) . کاربرد های افسون ( مترجم : شیوا رضوی ، کاظم) . تهران ، مولف .

جمالی ، کامران . (1368) . فردوسی و هومر . تهران ، انتشارات اسپرک.

جهانگیری ، علی. (1369) . فرهنگ نام های شاهنامه . تهران ، انتشارات برگ.

شکوری ، محمد جواد . (1385) . داستان های شاهنامه . مشهد ، انتشارت سخت گستر.

مرتضوری ، منوچهر . (1364) . فردوسی و شاهنامه . موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی ، تهران .

ژنه ، امیل . (1348) . داستان های یونان باستان (مترجم : نیکپور اردشیر) .بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، تهران .