بی واژگی ...

ترس هایم در گلوگاه افسردگی های ملودیک غوطه ورند ...


روز هایم را، با خنده های بی پشتوانه به شب میرسانم ...


گاهی در این بی واژگی تاریکی وهم خون میشود ... خنجر ، زخم ، شکست ... قهقهه ...


شیرینی بیخیالی را درون قهوه تلخ خاطرات هم میزنم ...


به راستی تا کی میتوان تلخی این قهوه را با این شهد نوشید و در برابر این خواب تاریک مقاومت کرد؟





پ.ن: به قول مصطفی «همه چیز پیچیده است : به همین سادگی»

نظرات 9 + ارسال نظر
بز سه‌شنبه 17 فروردین 1389 ساعت 05:05 ب.ظ

هان؟

سارا مدلی یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 07:13 ب.ظ http://www.saramedly.blogfa.com

هر کجا هستم آسمان مال من است
پنجره، قکر، هوا،عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می روید
قارچ های غربت؟

alone-god یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 12:26 ب.ظ http://www.alone-god.blogfa.com

هی رفیق سلام خوبی

دوباره فریاد میزنم

در شوق رسیدن به سکوت

آرمینا یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 06:07 ق.ظ

خوب اومدی رفیق!

سحر جمعه 13 فروردین 1389 ساعت 11:43 ب.ظ http://www.harry-james-potter.blogfa.com

اهم

رها جمعه 13 فروردین 1389 ساعت 11:41 ب.ظ http://milehaye-sardeghafas.blogfa.com/

و همیشه من ماندم و تاریک ِ بزرگ ...
من ماندم و همهمه آفتاب ...
و از سفر آفتاب ، سرشار از تاریکی نور آمدم !
سایه تر شده ام !!
و سایه وار بر لب روشنی ایستاده ام !!

اینو اونیکی سهراب می گویند جناب سهراب خان !!

ملیکا جمعه 13 فروردین 1389 ساعت 11:38 ب.ظ http://m-73.blogfa.com

کسی که این قهوه رو میخوره انگار نفرین شده و تا ابد الدهر مجبوره تاب بیاره !

خیلی قشنگ بود ( ازین شکلک گلی ها و اینا )

LiTtLe MoOn جمعه 13 فروردین 1389 ساعت 10:51 ب.ظ http://myromantics.blogfa.com

هر اسمی دوس دارین :)

نسیم جمعه 13 فروردین 1389 ساعت 10:13 ب.ظ http://www.nassim2008.blogfa.com

باریکلا مصطفی!داداش خودمه:D
هووم....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.