در سالی که سی سالگی را جشن خواهم گرفت ...

سال 1400 بود که به رسم مردم بلاد کفر برای خودم New Year's Resolution نوشتم، و اتفاقاً در رسیدن به اون موفق بودم.


دو سال می‌گذره، و امسال سالیه که در اون من سی سالگی خودم رو تیک میزنم و دیگه هرچقدر هم بخوام انکارش بکنم، وارد دنیای «بزرگسالی» میشم. برای همین فکر کردم یکبار دیگه با همون الگو برای امسال خودم هدفگذاری کنم. الگو چنین بود که چون دنیا قابل پیش بینی نیست، بجای پنج هدف دقیق، پنج زوج از اهداف رو مد نظر قرار بدم و در هر زوج سعی کنم حداقل به یکیش برسم. و اگر از این 10 مورد، بتونم سه تا رو به شکل درست (نه ناکامل و ضعیف) انجام بدم، خودم رو انسان موفقی خواهم دونست. برای امسال اهداف زوجی من چنین هستند:


1. تموم کردن امتحان جامع دکتری و دفاع پروپوزال (هردو) / چاپ حداقل 3 مقاله ژورنالی

2. به سطح پیشرفته رسوندن زبان عربی / خواندن حداقل 48 کتاب اول لیست گودریدز

3. رسوندن درآمد ماهانه‌ام به بالای 2500 دلار / گرفتن ویزای کاری و وارد شدن به مسیر دریافت شهروندی کشور دوم

4. چاپ مجموعه شعر انگلیسی و یا رمان انگلیسی خودم / چاپ حداقل 3 شعر از من در نشریه های تراز یک شعر دنیا مانند Poetry Foundaton

5. یافتن یک پارتنر جدی یا یک گروه دوستی بزرگ / آموختن زندگی کردن در لحظه و لذت بردن از چیزهای کوچک


به طرز عجیب و دردناکی، شکل خواسته هام با دو سال پیش کاملاً یکسانه، با اینکه دو سال پیش ظرف سه ماه به هدفم رسیدم، اما در ابعاد کلان‌تر هنوز در همون مقطع از زندگیم هستم و برای همینه که هنوز همون چیزها رو میخوام. اما مهم نیست، شاید دو سال دیگه وارد مقطع دیگری شده باشم، و چیزهای دیگری بخوام (مثلاً خریدن ماشین یا خونه) یا اینکه، دو سال دیگه فکر نکنم که یکسان بودن اهداف چیز دردناکیه، بلکه اون رو با افتخار نوعی ثبات شخصیتی بدونم.



آغاز مسابقه 1402 !!!

پیش‌گویی ...

  • «–کار ... کار؟

    –آری، اما در آن میز بزرگ

    دشمنی مخفی مسکن دارد

    که ترا میجود آرام آرام

    همچنان که چوب و دفتر را

    و هزاران چیز بیهدهٔ دیگر را

    و سرانجام، تو در فنجانی چای فرو خواهی رفت

    همچنان که قایق در گرداب

    و در اعماق افق، چیزی جر دود غلیظ سیگار

    و خطوط نامفهوم نخواهی دید»


                                                   (فروغ فرخزاد)

از حاصل عمر چیست در دستم؟ هیچ ...

  • «سوال در سخن، جواب همهٔ سؤالهاست بتمام، زیرا که این سخن، صیقل آینهٔ کل است و چون در آینهٔ کل درنگری، کلّ روی خود را ببینی، هم بینی را، هم چشم را، هم پیشانی را، هم گوش هم بناگوش را. اکنون چون مشغول شوی به جز وی و از آینه کل غافل شوی، شومی آنکه آن ساعت آینه کل راترک کرده باشی، آن جزو نیز فهم نشود.»

(مولانا جلال‌الدین محمد بلخی - مجالس سبعه - المجلس الاوّل)

بی حاصلی و بی خبری ...

این آخرین نگاشته این قرن است، در آستانه ورود به قرن پانزدهم هجری شمسی. گرچه همه این ها یک مشت قرارداد است. همین هجرت را اگر مبدأ بگیری اما سالها را قمری حساب کنی یک قرن می شود، اگر همین هجرت را مبدأ بگیری و میلادی حساب کنی یک قرن دیگر ... همه چیز یک مشت قرارداد احمقانه است، یک مشت عدد و رقم ...


اما همین قراردادهاست که این همه سال است دست و پای من را بسته است. همین عدد و رقم هاست که نمی گذارد من زیاد باشم، بزرگ باشم، افزون باشم، یا حتی کم باشم، خودم باشم ...


این عدد و رقم ها من رو اندازه می‌گیرد و می‌گوید تو این میزان هستی، و من باید تنها مطیع باشم.


این آخرین نگاشته این قرن است، و من از 14 سال پیش، این قرن را سال به سال در پیاله این خانه کوچک ریخته‌ام. گرچه سکوت مرا در خود می فشارد. گرچه از در و دیوار این خانه درد می‌چکد. من چشم دوخته ام تا شاید قرنی نو، جانی نو به من بدهد ...


گرچه اگر جانی باشد، در کهنگی روح من نهفته است ... در قرون کهنه، در اعماق زمین، در تاریخ اساطیری ...


من چشم دوخته‌ام تا شاید خود روزی اسطوره شوم، چرا که قرنی که گذشت، مرا بی‌جان و خسته گذاشت ...


و به قول ارسلان «این قرن، قرن من نبود ...»

جریان

زندگی اینطور جریان داره که توی پست قبلی اول سال 5 تا هدف گذاشتم، نوشتم اگه فقط 3تاشو بتونم انجام بدم، امسال یه برنده واقعی هستم.


تا امروز که کمتر از 3 ماه از سال گذشته، شماره 1 و 2 و 3 تقریباً در یک قدمی محقق شدنه ...


زندگی جریان داره، شادمانه نیست، اما پیشروئه ...